موهـای تو خرمـــایی و شهرِ دل من بَــم
آشفته مکن موی که بَم زلزله خیز است !
حامد عسکری
موهـای تو خرمـــایی و شهرِ دل من بَــم
آشفته مکن موی که بَم زلزله خیز است !
حامد عسکری
از من گذشت و من هم از او بگذرم ؛ ولی
با چون منی به غیرِ محبّت رَوا نبود ...
شهریار
چه خوش است راز گفتن به حریف نکته سنجی
که سخن نگفته باشی ، به سخن رسیده باشد...
بیدل دهلوی
تو زخم مى زنى و شیوه ات لطافت نیست
بگو ، جوابِ محبّت مگر محبّت نیست ؟
نگو به تلخىِ این اتفاق عادت کن
که عشق حادثه اى مبتلا به عادت نیست
درون آینه غیر از خودت چه مى بینى ؟
تو هم شبیه منى هیچکس کنارت نیست
پُر از گلایه ام اما به جَبر خندانم
همیشه واقعیت ، ناشى از حقیقت نیست
برو سفر به سلامت ولى بدان از عشق
اگر که خیر ندیدى بدون علت نیست
فقط اجازه بده در نبودنت ، شبها
کمى به فکر تو باشم اگر جسارت نیست
سید تقی سیدی
من تماشای تو میکردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند..
هوشنگ ابتهاج
حواسم جمعِ غمها شد به این افکارِ هرسویی
مـرا جمـعِ خودت گردان، بیا آشفته کـن مویی
سُــخندانی، خــرامانی، فــریبایی، نکــو انـدام
نظــیرت را ندیدم در هــمه عالـــم به نیـکویی
به زشتیهای این عـالم، مُـکَــدَّر گشتهام یکسر
بیفکن بر غلامِ خود _خدا را_ از رُخت، سویی
اگر شـــایســته مـیدانـیمای تــک روزنِ امّــید
تمــامِ تار و پــودِ مــن، فــدای از ســرت مــویی
اگــر چــه در رهِ عشــقت ز پــا افــتادهام لیــکن
به قــدرِ وســع خواهــم کـرد در راهـت تکاپویی
محسن نیکخواه
مَجالِ من همین باشد که پنهان عشقِ او وَرزَم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
حافظ
نازنینم،
میدانم مرا از یاد برده ای،
خیالی نیست،
ولی به یاد این مصرع افتادم:
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد....
مردم از درد و نمیآیی به بالینم هنوز
مرگ خود میبینم و رویت نمیبینم هنوز
رهی معیری
تعداد صفحات : 0